نویسنده و محقق
مجموعه آثار

.png)
روشنایی های روح یک زن
این مجموعه شعر دوزبانه فارسی و هلندی سفری است انسانی به عمق عشق، مهاجرت، هویت و در این مسیر شاعر از تجربه های زیسته خود در دو قطب متضاد جهان بهره می گیرد: از لطافت و ذوق شرقی و از صلابت و عمق غربی.
آنچه این کتاب را از کتاب های مشابه متمایز می کند زبان آن است: همان قدر که شاعر از احساس و عاطفه برای بیان خود استفاده کرده است و از زبان علم و منطق هم بهره برده است. شاعر در این کتاب با تصویرسازی های کم نظیر و زنانه خود طبیعت را برای خواننده بر بوم خیال نقاشی می کند و این تصاویر گویی تا ابد در قلب و روح آدمی حک می شود.
سیب را بچین
سیب را بچین داستان زنی مهاجر است که سرنوشت او را از ایران شرقی به غرب، به سرزمین بارانی هلند برده است. روشنا که همزمان مادر یک نوزاد دختر، زن خانه ای ناشاد و دانشجوی موفق یکی از مراکز تحقیقاتی هلند است برای آشتی دادن پیچیدگی های زندگی و اعتقاداتش با سختی های فراوانی روبرو است. برای این کار لازم است از تضادهای کودکی اش بگذرد، به دفاع از زنانگی اش برخیزد، بر ترس های امروزین خود غلبه کند و نهایتاً خود را چنانکه هست و حس می کند بپذیرد.
پذیرش نیازها و رازهایش برای روشنا به معنی انتخاب راهی است که نه برای سنت و فرهنگ جامعه ای که از آن برخاسته قابل درک و پذیرش است و نه نقش و شرایط کنونی اش انتخاب این راه را بر می تابد. این زن جوان به اجبار باید از آتش قضاوت دیگران و ترس های درونی خود یکجا بگذرد و چه بسا در این میان مرتکب گناه شود. کتاب اعتراف نامه این زن جوان است برای دخترش.

آنچه
هرگز گفته نشد
آنچه هرگز گفته نشد داستانی است در باب مهاجرت و زنان. داستانی درباره آن ها که می روند و آن ها که جا می مانند.
هستی، دختری است که با هزار امید و آرزو با استادش ازدواج می کند و راهی کشور سوئد می شود. آن جا هستی با مردی روبرو می شود که از تصمیم خود پیشمان شده و می خواهد هستی را به خانه اش پس بفرستد.
داستان در واقع مجموعه نامه هایی است که هستی برای مادرش می نویسد و واگویه ای است از روزانه هایش در کشور سرد شمالی. رابطه هستی و مادرش سال هاست که بر پایه ناگفته ها بنا شده است.عادت کرده اند با سکوت یکدیگر را از مشکلات هم معاف دارند. نامه هایی که هستی می نویسد هرگز به دست مادر نمی رسد تا رسم دیرین دختر و مادری به جا آورده شود. راز بزرگ هستی تا مدتی که راه حلی برای آن بیابد از مادر پنهان می ماند، غافل از اینکه مادر هم رازی را از او مخفی کرده است. هستی با تلاشی که برای زنده ماندن می کند، در کنار دوستان و همراهانش مسیر رشد و تعالی را در طی می کند.


